
زنان که پيش از نهضت مشروطيت آغاز شده بود، در اين دوره در کانون توجه تمام جريانهاي فرهنگي قرار گرفت. اين مساله که با تبليغات گسترده در مطبوعات و محافل همراه بود، آثار خود را کم کم نمايان ساخت. تاسيس کانونها و مراکزي که به بهانه آزادي زنان به ترويج فرهنگ غرب و رفع حجاب مي پرداختند، همگي از آغاز سياست استحاله فرهنگ سنتي از طريق اشاعه تجددگرايي غربي حکايت داشتند.”(زريري،1384: 25)درهرصورت پيام هايي که درانقلاب مشروطه وروحيه ايرانيان مي توان دريافت يک روحيه مبارزه طلبي عليه استبداد ودرعين حال استعماراست. البته درجاي ديگري از تجدد در ايران اينگونه نقل شده است که:”تجدد درزماني که با هويت ملي وجنبش هاي اجتماعي اسلامي واصلاح طلبي درنسبتي معقول ودرست قرارگرفته،توانسته است درهمان بخش زنده وفعال،مدرنيزم را به خود منضم کرده ودرحقيقت به استخدام خود درآورد،اما اين مساله هميشگي نبوده است،چرا که ضربه خوردن هريک از ابعاد اين مجموعه يعني هويت ملي،آسيب شناسي نهضت اسلامي،ضعف وفتور درحرکت هاي اصلاحي وعدم بالندگي فرهنگي به نحوي باعث مي شده اين مدرنيته منضم شده ودر سايه وظل واقع شده ،کم کم جلو آمده ودستاوردهاي بومي وملي را ابتدا درکنار خود هضم وحل وسپس استحاله نمايد.”(نجفي،1382: 25)اما نگرش ديگري هم در باب تجدد در ايران وجود دارد که مصداق وريشه تجدد را درچيز ديگري مي بيند وازجمله آنکه درمورد تجدد نوع ونحوه برخورد با تجدد را داراي اشکال مي بينند ونه خود تجدد را،بطوريکه:” بعد از ترور ناصرالدين شاه آواري از مصائب و مسائل بر سر دربار باريدن گرفت که از جمله آنها تقاضاي مشروطهخواهي نخبگان جامعه از شاه فرتوت و ضعيفالنفس بعدي يعني مظفرالدين شاه بود که بالاخره منتهي به صدور فرمان مشروطيت شد. به قول داريوش آشوري تجدد همچون نهنگي خود را به کشتي شکسته ايران زده بود و هر کسي در حال غرق شدن به جايي از نهنگ متوسل ميشد و تصويري از اين تجدد داشت. تجدد آراي بود که يکباره بر سر ما خراب شد، بدون آنکه آمادگي مواجهه با آن را داشته باشيم. لذا همگان به دنبال راه چارهاي ميگشتند. بعضي چاره را در قانون و پارلمانتاريسم و عدالتخانه ميجستند. برخي نيز در نوع فدراليسم تحت عنوان ممالک محروسه ايران آنراجستوجوميکردند. مشاهده ميشود که چگونه بين علما و روشنفکران همدلي و هماهنگي در تصور و تصديق مشروطيت وجود داشت. حتي کساني مثل ميرزا آقاخان کرماني و ملکم خان در روزنامه قانونش طوري علماي بغداد و نجف را مورد خطاب قرار ميدهد که گويي واضع گونهاي حکومت مشروطه مشروعه است. به قول خودش به آنان “تامينات” ميدهد که مبادا تصور کنند که مشروطه خللي در احکام اسلام وارد ميآورد و تا آنجا پيش ميرود که از لفظ ولايت فقيه نيز استفاده ميکند. اما کم کم که از صدر مشروطيت فاصله ميگيريم عوامل ديگري دخالت ميکنند.کماليستها نيز کشف اجباري حجاب و تغيير خط و از بين بردن مظاهر ديني و مبارزه سرسختانه با دين را پيگيري کردند. واکنش اين کار در ايران پيدايش دو جبهه آته ايست63 و متقشر در درون نهضت مشروطيت بود. آتهايستهايي که ميخواستند پا جاي پاي رفقاي کمونيست يا کماليستشان بگذارند، به قولي دين را از صحنه ايران بزدايند. اين گروه با آزاديهايي که از مطبوعات و سخنرانيها پيدا کرده بودند هر چه را ميخواستند عليه دين ميگفتند. به حدي که بهائيان نيز از رفتار آنان منزجر بودند چون فکر ميکردند اين تندخويي به جامعه آنان آسيب ميرساند. مثلاً جريدههايي که بعد از مشروطه چاپ شده است چه در استانبول، چه در باکو، چه در بمبئي و کلکته اگر از اين زاويه بررسي شوند حجم عظيم تبليغات ضد ديني آنها مکشوف ميگردد و نشان ميدهد که چرا روحانيت با سوء ظن با اين دسته از روشنفکران روبه رو شد. معالاسف چهرههايي چون آخوند خراساني و مرحوم نائيني و اقران آنان به رغم بيعنايتيها، بردباري و مدارا نشان ميدادند و سلطه استبداد را از اين بد اخلاقيها خطرناکتر ميدانستند و به دام تقابل با اين دسته از روشنفکران نيفتادند. سيد جمالالدين از آغاز بلوغ خود با نبوغ خاص به تحولات تاريخ ايران مينگريست. وي در همان اوان طلبگي با درک ريشه گرفتاري ايرانيان ميگفت که سيطره طولاني استبداد در تاريخ ايران و عدم اجراي کامل احکام نوراني دين اسلام و عدم همدلي و وحدت در بين مسلمانان و دانشمندان مسلمان از مهمترين عوامل عقبماندگي و بدبختي جوامع اسلامي است لذا تجدد مصطلح نيز هرگز نميتواند ريشه مشروطه و اصلاحطلبي و مبارزه با استبداد باشد ما براي رهايي از آن به پارلمان و غيره پناه ميبريم چون جامعه پارلماني در صورتي ميتواند در جوامع اسلامي پاسخ بدهد که احکام اسلام در جريان باشد زيرا که فرهنگ جوامع اسلامي و مسلمانان با برنامههاي غربي و تقليد از آنها هرگز نميتواند جواب مناسب بدهد و فرايند مثبت داشته باشد. لذا در به انحراف کشيده شدن مشروطه اين عامل نيز نقش داشت چون از معيارهاي اسلامي فاصله افتاد و معيارها و دخالتهاي غربي جايگزين شد.اگر ما درک صحيح از مشروطه و تحليل دقيق و مستند از ريشههاي مشروطه و مشروطهخواهي داشته باشيم هرگز اين واقعه مهم را يکسويه و ظاهري نخواهيم ديد؛ چون وقوع حوادث مهم و رخداد انقلابها و تحولات اجتماعي فرآيند يک سلسل علل و برخواسته از انگيزهها و عوامل مختلف بوده و دفعي و يکشبه به وجود نميآيند. و تجدد مصطلح نيز نوعي بزرگن
مايي از گرايش به غرب است زيرا انقلابها و وقوع آنها از متن اجتماع و برخواسته از فرهنگ جوامع به رهبري نخبگان است. نخبگان مسلمان خصوصا دانشمندان شيعه همواره در طول تاريخ و تحولات ايران و جهان اسلام تأثير گذار بودهاند. اينان با انواع مکانيسمها و روشها در صدد اصلاحطلبي و رسيدن به جامعه و حکومت آرماني و عدالت برگرفته از مکتب علوي بوده و براي زمينهسازي عدالت جسماني در سايه حکومت جهاني امام عصر(عج) کوشش نمودهاند، روشهاي مختلفي که علما در اين راه و براي رسيدن به اين آرمان اتخاذ کردهاند بر اساس مقتضيات زمان متفاوت بوده است ولي وحدت هدف هرگز تغيير نيافته و مسير رسيدن به اين هدف انحرافناپذير بوده است چون برنامههاي مشترک از يک مکتب و تفکر الهام گرفته است.”(حجاريان،1384: 44-41) ودرادامه مي توان گفت که:”باتولد انسان مدرن در عصر رنسانس،عصرتازه اي در تاريخ تمدن بشري به وجود آمد که خواهان تعريف جديدي از هويت خود بود:من مدرن به عنوان فاعلي خود مختارظهور کرد،که دليل وجودي خود را در هستي خود جستجو مي کرد ونه دراصول متعالي و وراي جامعه.ورود مدرنيته به غرب نقاط ديگر جهان را به شيوه هاي متفاوتي تحت تأثير قرار داد؛جامعه سنتي اير ان نيز درتعاملات خويش باغرب بدون تأثير باقي نماند ودرنتيجه،اين برخورد منجر به پيدايش لايه سوم در هويت جامعه ايران در کنارلايه هاي هويت ايراني-اسلامي شد.عصرآشناييورويارويي مدرنيته آغاز دوره جديدي در هويت ايرانيان است؛چراکه تا آن زمان ايرانيان به ساختار خاصي از روابط اجتماعي وسياسي عادت کرده بودند که تلفيقي از لايه هاي باستاني واسلامي هويت ايراني بوده است وآشنايي با پديده اي جديد منجر به پرسش هايي درباره هويت خود شد.نحوه مواجهه ايرانيان باتمدن غرب مهم ترين پديده فرهنگي-تاريخي ايران پس ازمواجهه آن با اسلام است.جنگ هاي ايران با روسيه ،نقطه آغاز روابط پيوسته ايران با غرب مي باشد.”(سيمبروستوده،1393: 96)
“محمدرضا پهلوي ازهمان ابتدا به طورآشکار، الگوي راهبردي خود را بر سياستها و اقدامات پدرش استوار کرد. اين موضوع در بسياري از سخنرانيهاي وي به صراحت بيان شده است. تا پيش از ورود مفاهيم و پديده هاي نوگرايانه، هويت ملي ايرانيان با تکيه بر عناصر ملي بازمانده از ايران باستان و مذهب شيعه که از ارکان استوار و قدرتمند هويت ايراني به شمار مي آمدند، از انسجام و ثبات بيشتري برخوردار بود. با آغاز فرايند نوسازي در ايران، ازيک سو ارزشهاي سنتي پيشين به چالش کشيده شدند و از سوي ديگر، ارزشهاي جديد نيز کاملا استقرار نيافتند. اين وضعيت، نوعي دوگانگي فرهنگي و ارزشي را در ايرانيان پديد آورد و اينچنين بحران هويت زاده شد. رهبران رژيم، نهاد مذهب را کنار گذاشتند و به جاي آن، باستان گرايي را، به ويژه به خاطر همخواني آن با ساخت نظام سلطنتي، مورد توجه قرار دادند. ترويج ايراني گرايي، با تعريف مجدد از هويت ايراني آغاز شد. در اين تعريف، تعمداً عنصر مذهب مورد غفلت واقع مي گرديد و سنتهاي باستاني، ارکان اساسي اين هويت لحاظ مي شدند. برگزاري جشنهاي شاهنشاهي و تغيير تقويم هجري به تقويم شاهنشاهي از جمله اصلاحاتي بودند که رژيم با هدف ترويج ايران گرايي به راه انداخت. مبدأ تقويم شاهنشاهي، بنيانگذاري شاهنشاهي ايران به دست کوروش بود. اين تغيير، ايرانيان را ناگهان از سال 1355.ش به 2535 شاهنشاهي برد. براي استقبال افکار عمومي از اين تغيير تقويم تاريخي، طرحي توجيهي براي رسيدن به اين هدف تهيه و به اجرا گذاشته شد. پرداختن به ميراث گذشته باستاني و وام گرفتن از ارزشهاي دوهزاروپانصدساله تاريخ شاهنشاهي ايران، درواقع با هدف تقويت وجهه ملي شاه براي انجام نوسازي، برنامه ريزي مي گرديد.شاه به هنگام سخن گفتن از فلسفه “تمدن بزرگ”، سعي مي کرد ميان ارزشهاي باستاني و “انقلاب سفيد” خود پيوندي محکم برقرار سازد. او با تشريح تمدن آريايي ايرانيان، از رسالت تاريخي آنان سخن مي گفت و طرز تلقي خود از رسالت، تمدن و فرهنگ بزرگ ايراني را حتي به دوره ايران اسلامي نيز سرايت مي داد. در مجموع مي توان به سه عامل در رويکرد رژيم پهلوي به باستان گرايي اشاره کرد:1- تضعيف مذهب به عنوان مانع نوسازي: تجددگرايي مطلوب دولت، نه فقط با ارزشهاي ديني بيگانه بود، بلکه با آنها سر ستيز نيز داشت؛ زيرا در اعتقاد دولتمردان پهلوي، اين ارزشها، طرحهاي نوگرايانه را تهديد مي کردند. بنابراين تفسير دولت از هويت ايراني، و نيز سعي دولت در انطباق دادن اين هويت با ارزشهاي پيش از اسلام، علاوه بر تضعيف مذهب، ايجاد نوعي همساني ميان ارزشهاي نظام سياسي و ارزشهاي جامعه ايراني را نيز هدف گرفته بود. 2- کارکرد حل بحران هويت حاصل از فرايند نوسازي: جامعه ايراني در ميانه گذار از ارزشهاي قديمي و عدم استقرار ارزشهاي نوين قرار داشت. در چنين شرايطي، کنش منفعلانه تقويت مي شود و صورت بندي اجتماعي تغيير مي کند. عده اي در دام اقتباس از ارزشهاي جديد مي افتند و از ارزشهاي سنتي روي برميتابند و دچار ازخود بيگانگي مي شوند، گروهي ديگر در محمل ارزشهاي سنتي باقي مي مانند و غافل از ارزشهاي جديد از پويش بازمي ايستند و سايرين نيز متحيرانه تماشا مي کنند. بحران هويت در دوره گذار و در زماني که شکاف ميان نسلها، خودنمايي مي کند، آشکارتر مي شود. محمدرضا پهلوي نيز با برشمردن ويژگي هاي دوره گذار، اتکا به هويت ملي را که در نگاه وي بر ميراث کهن استوار بود، راهکار اساسي براي حل اين بحران قلمداد مي کرد.3- کار
کرد حل بحران مشروعيت: نظام شاهنشاهي براي مباني مشروعيت خود، به يک پشتوانه مستحکم فلسفي، تاريخي و فرهنگي نيازمند بود و ازاين رو، مبلغان و مروجان نظام، از سنت سه هزارساله شاهنشاهي و فلسفه سياسي مبتني بر فرّ شاهنشاهي سخن مي گفتند.با توجه به آنچه گذشت، در کل بايد گفت: در تمامي مراحل نوگرايي و تجددخواهي، اين پديده، همواره در مقابل دين و مذهب قرار داشت و هرگز در مقابل ساير مظاهر زندگي سنتي ايرانيان قرار نگرفت و حتي حکومت در اثناي تجددگرايي و نوسازي، به دفاع از بسياري از سنتهايي مي پرداخت که در آنها اثري از دين نبود.روي هم رفته، نوگرايي در عصر پهلوي نتوانست راه به جايي ببرد، چون مبلغان و مدافعان آن، تنها دسته اي از افراد وابسته به حکومت و روشنفکران ازفرنگ برگشته بودند که بدون توجه به بنيادهاي فکري آن در غرب ــ به ويژه اروپا ــ و تفاوت ريشه اي آن با جامعه سنتي ايراني، درصدد بودند با اقتباس از ظواهر زندگي غربي، هويتي ديگر براي ايران و ايراني رقم بزنند.در مقابل، گفتمان اسلامگرا، به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به رويارويي با